Tales From An Enchanted Forest

Tales From An Enchanted Forest
آخرین مطالب
  • ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۰ Whatever

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

شفق قطبی تو اوج تاریکی پیداش میشه. تو بلند ترین شبای دنیا، تو سردترین سرزمین، جایی که اصلا فکرشو نمیکنی، زیباترین منظره ی دنیا تو آسمون نقش زده میشه. نور های قطب. نورهایی تو دل آسمونِ یه دنیای یخ زده. مهم نیست چقدر سرد باشه، مهم نیست دستات یخ کردن یا چقدر همه جا تاریکه. وقتی اونا میان، رنگ و نور می پاشن به کلِ تاریکی. سرتو که بلند کنی، چرخ خوردن و رقصیدنشونو که ببینی، قلبت گرم میشه و یهو میبینی چقدر دنیا میتونه قشنگ باشه. همه سیاهیا رنگ می بازن و الان تو کلِ جهان، فقط تویی و نورهای شمالی. 


اون آدم شفق قطبیه. تو اوج تاریکی، نور می تابونه. تو اوج سرما، یخِ دورِ قلبتو آب میکنه. مهم نیست چقدر تنها باشی، تا وقتی نور شمالی رو تو آسمون میبینی، میفهمی که تا اون هست، تنها نیستی. همین برات کافیه. میفهمی که دنیا چه جای قشنگیه. چون شفق قطبی هست. و یه شفق قطبی عادی نیست. شفق قطبی بنفشیه که دیدنش اونقدر نادره که مثل جادو می مونه. و همینم هست. یه جادوی واقعی.


از الان تا آخرِ دنیا، امروز روزیه که اون جادو پدیدار شد.  

Miar GreenCedar
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

من تا اینجا اومدم. رو سنگای تیز راه رفتم، زمین خوردم، تو بیابون از تشنگی جون دادم، سرمای تهِ اقیانوسو چشیدم و برای نفس گرفتن زور زدم، ولی دوباره رسیدم به ساحل. اونقدر راه رفتم که کف پام ساییده شده، دویدم و هی افتادم رو خاک. با چنگ و دندون خودمو کشیدم جلو، حتی سینه خیز رفتم. خزیدم. ولی اومدم. تا اینجا. تا این نقطه. نگا که میکنم به پشت سرم، یه بیابونِ سوخته است که تا ابد ادامه داره. تا ابدیتی که یه زمانی گذشته ام بود. و وقتی نگا میکنم به جلو، مه ئه. میتونه پشتش هر چیزی باشه. کی میدونه؟ شاید اگه یکم دیگه ادامه بدم برسم به یه قله. شایدم اگه چند قدم جلوتر برم بیفتم تهِ دره. شاید بازم یه دشت خالی باشه. من نمیدونم. ولی من اینجا، تو این نقطه، جا نمی زنم. برنمیگردم. من الان اینجام. و به همین راحتی نرسیدم اینجا. میخوام اونقدر برم جلو، اونقدر را برم و بیفتم و بدوم و سینه خیز خودمو رو خاک بکشم تا بعدا، وقتی رسیدم به اونجایی که باید برسم، بتونم بگم اینو، بتونم بگم من الانمو از خاکستر ساختم. من از دشت سوخته رسیدم به اینجا. منِ الان، اینو به منِ گذشته مدیونه. تا منِ آینده بتونه به عقب نگا کنه و به منِ الان افتخار کنه. و بتونه بگه، من جا نزدم. من جنگیدم.

...We are the warriors that built this town

.From dust




۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر