Tales From An Enchanted Forest

Tales From An Enchanted Forest
آخرین مطالب
  • ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۰ Whatever

و چی بهتر از...زندگی؟

شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۵:۰۶ ب.ظ

گویا سال نوئه. :دی

 داشتم فکر می‌کردم چی بنویسم. نه نه. در واقع داشتم فکر می‌کردم اصلا چیزی بنویسم؟ لازمه چیزی بنویسم؟ ولی آخه گوربابای لزوم، من کی از رو لزوم نوشتم؟ چرا باید بخوام از رو لزوم بنویسم؟ اصلا لزومِ چی؟ 

درواقع،

اصلا دلم می‌خواد چیزی بنویسم؟

و خب راستش، الانم به خاطر سال نو چیزی نمی‌نویسم. به خاطر این می‌نویسم که خوب بود و دوسش داشتم، و حس خوبی داشتم و امشبم دوباره حس خوبی داشتم. و دلم خواست بنویسم.

اولش که داشتم بیشتر از رو یه جور، آره، لزوم، به نوشتن چیزی فکر می‌کردم، صادق باشم، داشتم فقط ناله می‌کردم. تو ذهنم البته. داشتم فکر می‌کردم به همچی جمله ای که آره الان سه ساله، چی تغییر کرده تو این سه سال؟ پس کِی قراره تموم بشه. و....

می‌دونید چیه؟

اون لحظه به خودم گفتم خفه شو. محض رضای خدا خفه شو. حتی خودمم نمی‌خواستم چیزی بشنوم. بقیه رو نمی‌دونم و نمی‌خوام هم بهش فکر کنم؛ ولی خودم، حداقل، نمی‌خواستم چیزی بشنوم. از ذهن خودم مثلا. چمدونم. ای بابا.

ولی به طور کلی، یه چیز خیلی آزارم می‌داد، و تو اعماق ذهنم، هنوزم می‌ده؛ که مدام به گذشته فکر می‌کنم. برخلاف مشکلِ معمول اکثر آدما، به گذشته‌های بد فکر نمی‌کنم. البته منم مثل همه‌ی آدما هستم و منم این‌کارو می‌کنم. ولی دارم ‌می‌گم الان منظورم اون نیست. به گذشته‌های خوب از دست رفته هم فکر نمی‌کنم حتی. نمی‌دونم، نه زیاد. گرچه گاهی مطمئن می‌شم اوضاع زندگی فقط بدتر شده، و می‌ترسم، همش و همیشه می‌ترسم که بدتر هم بشه، ولی منظورم این هم نیست.

فقط مقایسه می‌کنم.

مقایسه کلمه‌ی مناسبیه؟ نمی‌دونم. ولی تنها چیزیه که به ذهنم می‌رسه؛ مقایسه، نه حتی مقایسه خوب و بد؛ نمی‌دونم، فقط می‌شینم به طرز بیمارگونه‌ای فکر می‌کنم پارسال این موقع فلانجا بودم. فلان حسو داشتم و فلان کارو می‌کردم و...

و مشکل این‌جاست، که من همش تلاش می‌کنم گذشته رو تکرار کنم؛ توضیحش سخته چون خودمم دقیق نمی‌دونم چجوریه. ولی گمونم، اونم باز بیسش روی ترسه. ترس از چی شدن یا نشدن، هی فکر کردن به اینکه خوبه؟ الان همه‌چی خوبه؟ خوب داره پیش می‌ره؟ و فکر کنم توی ذهنم، برای اینکه حال و الانم رو به شکلی که نمی‌دونم قراره خوب باشه یا بد، پیش نبرم، سعی می‌کنم جوری که قبلا تو همین زمان بودم و خوب بودم و مطمئنم خوب بود و خاطره‌ش برام خوبه رو تکرار کنم. هوووم. چقدر...آم، چقدر چی؟ =))) نمدونم. عجیب شاید. چقدر ذهن آدم عجیب غریب کار می‌کنه واقعا.

ولی بازم به طور کلی، بهش فکر می‌کنم. و بخشیش هم واقعیته. که شاید پارسال دعوا کمتر بود و مریضی کمتر بود، کمتر استرس آینده رو داشتم و آینده‌ی نامعلوم دورتر بود، تو چنتا از روابطم،خب... نفرت،کمتر بود(و چقدر غم‌انگیزه این بخشش، ولی بازم امید دارم بتونم درستش کنم؛شاید.)، خشمم کمتر بود و بیشتر روش و به‌طورکلی رو خودم و احساس و رفتارم کنترل داشتم، و.... نمی‌دونم. ولی فک کنم، خیالم راحت‌تر و خودم کمتر ترسیده و نگران بودم، و به گمونم، یکم هم شادتر. شاید. واقعا نمی‌دونم. از بس‌که روحیه‌م مدام تغییر می‌کنه.

ولی الان حس می‌کنم می‌تونم اینا رو کنار بذارم. حداقل یه مدت. همونطور که گفتم، دیشب حس خوبی داشتم و امشب هم. خیلی از این مشکلا بازم هستن و حس می‌شن، ولی...ولی، مهم نبود. یا نیست. نمی‌دونم. یکی از عزیرترین‌هام بود و دوسش داشتم و بیخیال فکرای مزخرف بودم و حس می‌کردم اونم دوسم داره و بحثای خوب بود، بحث کتاب و زبان و فکرای مسخره‌مون و بحث کجا رفتن و موندن، کجا؟ ژاپن! بحث ژاپن و طبیعت و، و... بحث داستان، ایده پردازی برای داستانمون! و دیروقت شب بود و دیوانه بودیم و هیجان زده، و از دیوانه بودنمون خوشحال بودیم. و امشبم خوندن داستان طولانیش و غرق شدن توش و حس خوبی که بعد از خوندنش داشتم بود، سنگا و نقاشیای باستانی و آهنگ خیلی قشنگی که فرستاده بود برام و  آره، سعی می‌کنم هرگز نمیرم ولی بهرحال نبرده دیگه. :-"

و اینکه قراره بیاد، و هیجان‌زده و همزمان وحشتناک خوشحال و مشتاق، و نگران، دارم فکر می‌کنم که کجا دلم می‌خواد باهاش برم و چیکارا قراره بکنیم. و دیگران هم، عزیزترین‌های دیگه‌م؛ که دوست دارم همشونو دور هم داشته باشم و تصور و برنامه هایی که پارسال خرداد برا تولد داشتم رو محقق کنیم و تا می‌تونیم با هم وقت بگذرونیم و همگی خوشحال و پکول باشیم.

و شاید همه‌چی دقیقا همونطوری که می‌خوام نباشه. نه فقط الان، همیشه. تو کل زندگی. شاید سختی‌ها هم باشه و مطمئنا که هست؛ ولی یاد حرف همزمان کمی ترسناک ولی امیددهنده و قشنگِ آرسنیک می‌افتم؛ که گفت ازشون زنده بیرون بیام و ببینم مطمئن‌تر و بهتر و قوی‌تر شدم. 

چی بهتر از تمام اینا؟

و ازون مهم‌تر، مگه زندگی همین نیست؟


۹۷/۰۱/۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
Miar GreenCedar

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی