Still Alive
چیزای زیادی برای گفتن دارم/داشتم. یه ملغمه ی پیچ در پیچ و غیرقابل فهم و تفکیک برای خودم حتی. و هربار میومدم بنویسم گیج میشدم، خودمم نمیدونستم چطور باید توضیحش بدم؛ جمله ها از زیر دستم فرار میکردن. شاید بعدا دونه دونه بنویسمشون، بعد از اینکه با آرامش نشستم و خودم تحلیلشون کردم.
ولی فعلا، بذار منتظر بمونن.
آدم کتک خورده هم بالاخره پا میشه. یه وقتایی هست حتی؛ که کتک خوردی و زخمی ای و آسیب دیدی، از درون، ولی یه جرقه است که آدمو دوباره امیدوار می کنه. یه مدت پیش تو یکی از میلیون ها چیزی که با قصد گذاشتن رو بلاگ نوشتم ولی حالم بهتر شد بعد از نوشتنش و همین برام کافی بود، کاملا متضاد این حالت الانم بودم. که یه وقتایی امیدواری، ولی پوچه و بالاخره برمیگردی به واقعیت و بلاه بلاه بلاه. ولی الان، حداقل فعلا، دیدگاهم فرق داره.
بذار یکم زنده باشیم، بذار یکم امیدوار باشیم. بذار گرچه کتک خوردیم تا حد مرگ و دنده هامون شکسته و پای چشممون بادمجون کاشتن، حالا که میتونیم، آسمونو نگا کنیم، تو یه لحظه ی جنون آمیز با دهن پر از خون بخندیم، که هنوز زنده ایم، که تا اینجا اومدیم. که خیلیا رو داریم و تنها نیستیم، که هنوز می تونیم بجنگیم. سرپا شیم و تلوتلوخوران و لنگان به راهمون ادامه بدیم. خدا رو چه دیدی.
شاید آخرش واقعا خوب باشه.